اول دبیرستان رو با هم بودیم و از اونجا راهمون جدا شد.مشاور مدرسه به من گفته بود معدلت خوبه برو ریاضی، صالح رو هم با همین فرمول فرستاده بود انسانی.به کنکور که رسیدیم من میخوندم که برق قبول بشم و صالح میخوند برای حقوق.اون اقتصاد کرمان قبول شد، من برق فردوسی. اون اقتصاد کرمان رو نرفت و تو دانشگاه آزاد خودمون حقوق ثبت نام کرد، من برق فردوسی رو نتونستم برم و از کنکور ریاضی محروم شدم و تصمیم گرفتم کنکور انسانی بدم .صالح هم از حقوق آزاد انصراف داد که دوباره کنکور بده.نشستیم با هم انسانی بخونیم. ایام عید بود.یکی از هم سنای خودمون که سال قبلش دانشگاه قبول شده بود، شد پشتیبانمون. من و صالح تازه شروع کرده بودیم و اوضاعمون خوب نبود. تو یه جلسه‌ای پشتیبانه وسط حرفاش تحقیرمون کرد و ما هم خیلی ناراحت شدیم(حالا یکی ندونه خیال میکنه قبول شدنِ جغرافیای شهری اونم تو بیرجند شکستن شاخ غوله که کلاسش رو میذاشت).با صالح تصمیم گرفتیم یا حرکتی بزنیم و آبروی رفته رو برگردونیم.هدف‌گذاری کردیم برای یکی از آزمونای فروردین قلم چی.صالح رتبه چهارده کشور شد،من دو.یادمه اون سال از قلم‌چیِ تهران زنگ زدن که اینا کی ان از کجا پیداشون شده :)))))). البته که بعدش انگیزه‌مون رو از دست دادیم و با همون رتبه ها غره بودیم و رو به اضمحلال و نابودی رفتیم :)))))).بعد دوتامون بخاطر شرایطمون موندیم و تو دانشگاه بیرجند حقوق خوندیم. سال۹۶هم جفتمون وکالت قبول شدیم. اینا رو گفتم که بگم امروز جفتمون پایان دوره‌ی کارآموزیمون رو به کانون وکلا اعلام کردیم!

پایه یک ایز کامینگ.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها